کد مطلب:129530 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

نکته 2
ابـن اعثم كوفی در الفتوح گوید: حسین در آنجا فرود آمد و حر بن یزید ریاحی با هزار سوار در برابرش فرود آمدند. حسین دوات و كاغذ خواست و به آن دسته از اشراف كه می پنداشت با وی همفكرند چنین نوشت:

بـسم اللّه الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شـداد، عـبـداللّه بـن وال و جـمـاعـت مـؤمـنـان. امـا بـعـد، شـمـا مـی دانـیـد كـه رسول خدا (ص) در زندگی خویش فرمود: هر كس سلطان ستمكاری را ببیند كه حرام های خـدا را حـلال مـی گـردانـد، پـیـمـان خـدا را مـی شـكـنـد، بـا سـنـت رسـول خـدا مـخـالفـت مـی ورزد و در مـیـان مـردم بـا ظـلم و جـور عمل می كند؛ ولی با گفتار و كردارش در تغییر آن نكوشد، بر خداوند حق است كه او را به جـایـگـاه آن سـتـمـگر وارد سازد. شما می دانید كه اینان پیوسته در اطاعت شیطان اند و از اطـاعـت خـداونـد سـر بـر تـافـتـه انـد؛ و در زمین فساد را آشكار كرده اند. حدود و احكام را مـعـطـل گـذاشـتـه انـد و غـنـایـم را بـه خـود اخـتـصـاص داده انـد. حـرام خـدای را حلال كرده اند و حلالش را حرام. من به دلیل خویشاوندی با پیامبر (ص) به این كار از دیـگـران سـزاوارترم. نامه هاتان به من رسید و فرستادگانتان بیعت شما را آوردند كه مرا تسلیم و رهـا نمی كنید. اگر به بیعتی كه با من بسته اید وفا كنید، به بهره و رشد خویش دست یـافـتـه ایـد و جان من با جان شما است و زن و فرزندانم با زنان و فرزندان شمایند. من الگـوی شـمـا هـسـتـم. اگر چنین نكنید و عهد و پیمان هایتان را بشكنید و از بیعت خود دست بـرداریـد؛ بـه جـانـم سوگند، این كار از شما ناشناخته نیست. شما این كار را با پدر، بـرادر و پـسر عمویم انجام داده اید. فریفته آن كسی است كه فریفته شما گردد. باری (در ایـن صـورت) شما در بهره ی خویش به خطا رفته اید و نصیبتان را تباه كرده اید. هر كـس پـیـمـان شـكند بر ضد خویش می شكند و خداوند مرا از شما بی نیاز خواهد گردانید. والسلام.

گـویـد: سپس نامه را پیچید و آن را مهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوی داد و فرمود كه رهسپار كوفه گردد.


قیس به كوفه رفت. از آن سو عبیداللّه بن زیاد بر راهها مراقب و نگهبان گذاشته بود. هـیـچ كـس بـدون بازرسی نمی توانست وارد شود. چون قیس به كوفه نزدیك شد، دشمن خـداونـد یـعنی حصین بن نمیر سكونی به او برخورد. چون قیس به وی نگریست گویی كه بر جان خویش بیمناك شد. از این رو نامه را بیرون آورد و آن را پاره كرد.

حـصـیـن بـه یـارانش فرمان داد قیس را دستگیر كردند و پاره های نامه را گرفتند و او را نزد عبیداللّه بردند.

عبیداللّه گفت: تو كیستی؟

گفت: مردی هستم از شیعیان امیرالمؤمنین حسین بن علی رضی اللّه عنه. گفت: نامه ای را كه همراه داشتی چرا پاره كردی؟

گفت: از بیم آنكه مبادا تو از مضمونش آگاه گردی.

گفت: نامه از چه كسی بود و برای چه كسی نوشته شده بود؟

گـفـت: از حـسـیـن بن علی برای گروهی از اهل كوفه بود كه من نام آنان را نمی دانم: ابن زیاد بـه شـدت خـشـمـگـیـن شـد. و گفت: به خدا سوگند، هرگز از من جدا نخواهی شد، تا كسانی را كه این نامه برایشان نوشته شده است، به من معرفی كنی! یا آنكه بر منبر بـالا روی و حـسـیـن و پـدر و برادرش را دشنام دهی و از دستم برهی یا آنكه تو را پاره پاره می كنم!

قـیـس گـفـت: مـن ایـن گروه را نمی شناسم، ولی لعن بر حسین و پدر و برادرش را انجام خواهم داد. عبیداللّه فرمان داد او را به مسجد بزرگ شهر بردند. سپس بالای منبر رفت؛ و مـردم را آوردنـد تـا اجـتـمـاع كـنـنـد و لعـنـت را بـشـنـوند. قیس پس از آگاهی از اجتماع مردم بـرخـاسـت و حـمـد و ثـنـای الهـی را بـه جـا آورد و سـپـس بـر مـحـمـد و آل محمد درود، و بر علی و فرزندانش بسیار رحمت فرستاد. سپس عبیداللّه زیاد و پدرش و هـمـه ی سـتـمـگـران بـنـی امـیـه را نـاسـزا گـفت و آنگاه مردم را به یاری حسین بن علی (ع) فراخواند. چون این خبر را برای عبیداللّه بن زیاد بردند؛ قیس را از بالای قصر بر زمین انداختند كه درگذشت - خدایش ‍ رحمت كند ـ. امام حسین (ع) از شنیدن این خبر گریان شد و گفت: خداوندا، برای ما و شیعیانمان در نزد خویش جایگاهی با كرامت قرار ده و در سرای رحمت خویش میان ما


و آنان را جمع گردان، همانا تو بر هر كار توانایی! در ایـن هـنـگـام مـردی از شـیـعـیـان حـسـیـن (ع) بـه نـام هـلال [1] از جـا بـرخـاسـت و گـفـت: ای پـسـر دخـتـر رسـول خـدا! مـی دانـی كـه جـد تـو رسـول خـدا (ص)، نـمی توانست كه محبت خویش را در دل ایـن مـردم جـای دهـد؛ و آنـان از كـار خـویش به سوی آنچه او دوست می داشت بازنگشتند. گـروهـی از ایـشـان مـنـافـق بـودنـد و بـه او وعـده ی یـاری مـی دادنـد، ولی در دل قـصـد خـیـانـت بـه او را داشـتـنـد! در ظـاهـر بـا او شـیـریـن تـر از عـسـل دیـدار مـی كـردنـد ولی تـلخ تـر از حـنـظـل بـه او مـی پـیـوسـتـنـد! تـا آنـكه خدای عـزوجـل او را نـزد خـود بـرد. پـدرت عـلی نیز همین وضعیت را داشت. گروهی بر یاری او گـرد آمـدنـد و هـمـراهـش بـا مـنـافـقان، فاسقان، مارقان منحرفان و قاسطان (ستمگران) جـنگیدند، تا آنكه اجلش فرا رسید. شما نیز امروز در نزد ما چنین وضعیتی دارید. هر كس ‍ پـیمان شكنی كند به زیان خود اوست و خداوند از او بی نیاز است. بیا و ما را هدایت كن و حـركـت ده، اگـر خـواهی به سوی مشرق و اگر خواهی به سوی مغرب، به خدا سوگند كـه ما از قضای الهی بیم نداریم و از دیدار پروردگارمان ناخوشنود نیستیم، ما بر نیت خود باقی هستیم، با دوستانت دوستی می كنیم و با دشمنانت دشمنی می ورزیم.

آنگاه حسین (ع) بیرون آمد. در حالی كه فرزندان، برادران و خانواده اش پیش او بودند. لخـتـی بـه آنـان نـگریست و گریست و گفت: پروردگارا ما عترت پیامبرت، محمد (ص) هـسـتـیم. ما را از حرم جدمان بیرون كرده و رانده اند. بنی امیه بر ما ستم روا داشته است، تـو خود حق ما را بگیر و ما را برگروه كافران پیروز گردان. سپس میان خویشاوندانش ندا داد و از آنجایی كه بود كوچید تا آنكه در روز چهارشنبه یا پنج شنبه در كربلا فرود آمد. این در روز دوم محرم سال 61 هجری بود. [2] .

در اینجا به چند نكته باید اشاره شود:

1 ـ از نـظـر تـاریـخـی مـشـهـور این است كه امام (ع) در منزلگاه بیضه خطاب به یاران خـویـش و یـاران حـرّ خـطـبـه ی مـشـهـوری خـوانـد كـه در آن آمـده اسـت: ای مـردم رسـول خـدا (ص) فـرمـود:


«هـر كـس سـلطـانـی سـتـمـگـر را بـبـیند كه حرامهای خدای را حـلال مـی شـمـرد...». [3] در ایـن مـیان ابن اعثم تنها كسی است كه اعتقاد دارد این خطبه متن نامه ای بـود كـه امـام (ع) بـرای گـروهـی از بـزرگـان و مـؤمـنـان كـوفـه ارسال داشت. [4] .

2 ـ ایـن نـقـل ابن اعثم ـ چنان كه برای برخی مورخان متأخر نیز امر مشتبه شده است ـ موهم ایـن مـطـلب اسـت كـه امام (ع) این نامه (متن خطبه ی منزلگاه بیضه) را پس از فرود آمدن در كـربـلا نـوشـت! ولی تـأمل در همه ی متن روایت ابن اعثم به رغم آشفتگی آشكاری كه متن آن دارد نـشـان می دهد كه امام (ع) آن را در جایی نزدیكی های كربلا و پیش از فرود آمدن در آنـجا، و بلكه پیش از شدت گرفتن محاصره ی سپاه حرّ بر ضد كاروان حسین، نوشت. به این دلیل كه نافع بن هلال خطاب به امام می گوید: بیا و ما را هدایت كن و حركت ده، اگر خـواهـی بـه سـوی مشرق و اگر خواهی به سوی مغرب! چنانچه این سخن در كربلا و یا پس از شدت گرفتن محاصره می بود، سخنی بی معنا می نمود؛ زیرا كه امام ـ پس از آن - به محاصره در آمد و از خود اختیار رفتن نداشت؛ نه به سوی شرق نه به سوی غرب. دیگر اینكه پایان روایت ابن اعثم چنین تصریح دارد: سپس حسین در میان خویشاوندانش ندا داد؛ و از آن مـكـان كـوچید تا آنكه در كربلا فرود آمد... این نیز نشانگر آن است كه بدون شـك، رویـدادی را كـه ابـن اعـثـم نـقـل مـی كـنـد، پـیـش از كـربـلا حاصل شده نه در كربلا.

3 ـ از نـظـر تـاریـخـی مشهور این است كه امام (ع) نامه ی دوم خویش به مردم كوفه را به وسـیـله ی قـیـس بـن مـسـهـر صـیـداوی از مـنـطـقـه ی حـاجـر از بـطـن الرّمـه [5] ارسال داشت؛ و سپس آن پیشامدهایی كه به شهادتش منجر شد روی داد. خبر شهادت وی در مـنـطـقـه ی عذیب الهجانات به امام (ع) رسید، [6] نه آنجایی كه در روایت ابن اعثم آمده است.



[1] نام او نافع بن هلال جملي است.

[2] الفتوح، ج 5، ص 143 ـ 149.

[3] ر.ك: تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 304 ـ 305؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 280؛ مقتل الحسين، مقرم، ص 184 ـ 185.

[4] آنـچـه در مـقـتـل الحـسـيـن خـوارزمـي، ج 1، ص 334 - 336 آمـده نقل از ابن اعثم است.

[5] بـراي مـثـال ر.ك: تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 397؛ الكـامـل فـي التـاريـخ، ج 3، ص 277؛ الارشـاد، ص 22؛ تجارب الامم، ج 2، ص 57؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 378؛ الاخبار الطوال، ص 245 ـ 246؛ تذكرة الخواص، ص 221؛ مثير الاحزان، ص 32؛ البدايه و النهايه، ج 181.

[6] بـراي مـثـال ر.ك: تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 306؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 281؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 188.